loading...
شهرام +خاطره ها+هالیوودی+5
بگذاربي صدا بميرم بازدید : 18 دوشنبه 05 فروردین 1392 نظرات (0)

زندگی در گذر است و طبیعت در حال نو شدن و رویش.
همه چیز بوی تازگی میدهد.
مگر ما جدا از این طبیعتیم؟
باید تصمیمی گرفت و از نو خواند و لباس بهاری به تن کرد.
تفاوت ما با طبیعت در این است که رویش ما به دست خودمان است نه اینکه قراردادی سالیانه.

هنگامی که در خویش عید می آفرینیم و برای ورود نوروز وجود، خانه تکانی میکنیم شاهد فصل بهار در "انسانیت" خواهیم بود. مرز کوتاهی از برای دوباره متولد شدن، فرصتی ست کوتاه برای رسیدن به مرز نو شادی.

ذهنها پر از عبور صداست و زنبیل خاطرات مملو از خار تحمل، یک تکانی باید. درست مانند رسم دیرپای خانه تکانی. اینبار ذهنهایی که عطر زندگی کردن را از یاد برده باید از غبار نخوت تکاند.

یک انگیزه
یک تصمیم
اولین گام
حرکت ...


عطر زندگی در کوچه باغ دل جاریست و زندگی سرودی در باغ احساس. امسال نیز به استقبال بهار میرویم با رگهایی پر از اکسیژن بهاری زیستن. دستان روزگار باز برگی را ورق خواهد زد و تقویم به جنبش خواهد افتاد. غوغای بهار در باغ زندگی برپاست و شهر در عطر باور بهار، جانی دوباره یافت. گل امید در قامت زیبای بهار ترنم عشق و غزل خواند. باید با غزل آموخت از گلزار آیینه گوی بلبل ...

نگاه را به هر طرف که میگردانیم رد پای بهار از آنجا عبور کرده است. نشان دستهای بهار که همچون دخترکان شوخ، روی پرچینهای شمشاد باغچه ها کشیده و برگهایشان شروع به جوانه زدن می نماید. سرشاخه های درختان سرمست از گرمای بهاری و ارغوان با قامتی برافراشته و غرق در شور شکوفه های خویش که هیچکس یارای رقابت با او نیست. قاصدکان منتظر که قاصد ورود بهار به سرزمینها خواهند بود. زمین قدمرنجه بهار را ارج مینهد و به پاس قدومش طراوت را در آهنگ باد زمزمه میکند.

این همان نفس عمیقی است که روز اول بهار، احساسی وصف نیافتنی همانند رویش چیزی در وجودمان شکل میگیرد. انگار که سبز میشویم، سینه فراخ، جسم آزاد و وجودمان سبک میشود. "اینجاست که بهار را نفس کشیده ایم."

و اینک صدای پای نوروز . نوروز، یادگاری از نخستین طلعیه حیات مدنی انسانهاست که با نیایش طبیعت و ستایش آفرینش و هستی یکجا شده است. نوروز تنها نام و یا بزرگداشتی از بهار نیست، بلکه آیین نامه مردمی است که سرفصل ایجاد تمدن انسانی را آشکار کرد.

"نــــوروز" اين پيري که غبار قرن‌هاي بسيار به چهره‌اش نشسته، در طول تاريخ کهن خويش روزگاري در کنار مغان اوراد مهر پرستان را خطاب به خويش مي‌شنيده است، پس از آن در کنار آتشکده‌هاي زرتشتي، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش مي‌خوانده‌اند.

در همه اين چهره‌هاي گوناگونش، اين پير روزگار آلود که در همه قرن‌ها و با همه نسل‌ها و همه اجداد ما، از اکنون تا روزگار افسانه‌اي جمشيد باستاني زيسته است و با همه‌مان بوده است، رسالت بزرگ خويش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداري و صميميت انجام داده است، و آن زدودن رنگ پژمردگي و اندوه از سيماي زندگیست و پيمان يگانگي ميان همه دل‌هاي خويشاوندي که ديوار عبوس و بيگانه دوران‌ها در ميان‌شان حائل مي‌شده و در عميق فراموشي ميان‌شان جدائي مي‌افکنده است ... و اینک رسالت ما در برابر این پدر بزرگ کهنسال تنها اینست، که بدانیم فرصت‌ كوتاهي‌ است‌ تا مرز نو شدن، پس آنرا غنیمت داریم.

بهار است
فصل تولد و لبخند،
وقت دويدن و پرواز.
قصه اي ديگر بايد نوشت.
فردا دير است،
قلم، كاغذ، نگاه، عشق، آسمان، خيال، فرياد، گل، بهار، من، تو،... همه جمعند، قصه ديگر
اينبار آخرش را خود خواهيم نوشت


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 32
  • بازدید کلی : 1,206